چکیده:
میدانیم که مدل پزشکی در روانشناسی و روانپزشکی مورداستفاده قرار گرفت، به این معنا که افراد از نظر پزشکی یا سالمند و یا بیمار و مریض و در نتیجه وقتی که گفتگوهایی درباره موضوع های روانی مطرح شد، انسانها به دو گونه بیمار و سالم تقسیم شدند، و از آن جا که فرد بیمار از نظر روانی در بیشتر جوامع معادل کسی بود که دیوانه است و عیب و ایرادی اصولی و اساسی دارد. بسیاری از مردم بر خلاف آن چه که در زمینه بیماری های بدنی و یا فیزیکی بود، که نه تنها آن را پنهان نمیکردند، برخی از اوقات درباره آن اغراق میکردند، حتی پا فراتر میگذاشتند ، بیماریی را که نداشتند به خود نسبت می دادند و از این طریق توجه و یا محبت مردم را به حساب خود می گرفتند ، زیرا سابقه کودکی آن ها چنین بود که وقتی که در کودکی بیمار میشدند ، اعضای خانواده را به گرد خودشان میدیدند و از محبت و نوازش بیش از حدی برخوردار میشدند و از هر نوع وظیفه و تکلیفی نیز به مقدار زیادی دور و مبرا ، بنابراین ما سابقه ای که از بیماری خودمان در کودکی داریم این است که بیمار بودن ، اگر درد و رنجی نداشته باشد، حتی به خودی خود خوب است و به همین جهت است که بسیاری از مردم تمارض میکنند، یعنی خود را به بیماری میزنند تا بتوانند از مزایای آن استفاده کنند و یا احتمالا از وظائف و تکالیفی و یا مسئولیتهایی خودشان را دور نگه دارند. اما وقتی که به موضوع بیماری روانی میرسد ، وظایف و تکالیفی و یا مسئولیت هایی خودشان را دور نگه دارند. اما وقتی که به موضوع بیماری روانی میرسد، چون با خودش بدنامی و گرفتاری دارد و به عنوان فرد بیمار شناخته میشوند، مردم در جهت پذیرفتن اشکال و اختلال یا بیماری روانی، به مقدار زیادی طفره میروند و کوشش میکنند که آن را به خودشان و یا عزیزانشان نسبت ندهند و یا درست آن را به دشمنان خودشان منتصب کنند که بیمار روانی است و یا دیوانه است … .