چکیده:
سنجر، پسر اقبال، حاکم شهر «مَآب» که فرماندهی سپاهیان هم هست، برحسب اتفاق با آهنگری به نام «شیرزاد» برخورد میکند که از ظلم و بیداد قاضی و دیگر دوستانش به تنگ آمده و قصد انتقام دارد.
سنجر با این مرد پرخاشجوی عجیبوغریب همدلی خاصی پیدا میکند و تصمیم میگیرد که به او کمک کند، اما شیرزاد کمک او را رد میکند. ازطرفی سنجر با «مالک»، رئیس شورای شهر، درگیر میشود. مالک که قصد براندازی حکومت اقبال و طرفداران او را دارد، با دوستانش به توطئهچینی میپردازند تا جایی که قصد دارند عروسی سنجر را به عزا تبدیل کنند.